جامعه پساصنعتی
ظاهراً اصطلاح جامعهی پساصنعتی را نخستین بار آرتور پنتی، سوسیالیست صنفی بریتانیایی و پیرو ویلیام موریس، در آغاز قرن بیستم به کار برد. پنتی در انتظار شکلگیری «دولت پساصنعتی» بود که بر مبنای کارگاههای
نویسنده: مارکو دیانی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Postindustrial Society
ظاهراً اصطلاح جامعهی پساصنعتی را نخستین بار آرتور پنتی، سوسیالیست صنفی (1) بریتانیایی و پیرو ویلیام موریس (2)، در آغاز قرن بیستم به کار برد. پنتی در انتظار شکلگیری «دولت پساصنعتی» بود که بر مبنای کارگاههای کوچک حرفهای و واحدهای نامتمرکز حکومتی بنا شود. این مفهوم تا اواخر دههی 1960 چندان جدی گرفته نشد و از آن پس معنای سراپاتازهای پیدا کرد. این اصطلاح، به معنای جدید آن، تقریباً بهطور همزمان در نوشتههای دانیل بل و آلن تورن به کار رفت تا ساختارها و جنبشهای اجتماعی نوینی را توصیف کند که نشان دهندهی تحول و تکامل جوامع صنعتی در نیمهی دوم قرن بیستم بودند. در سالهای اخیر، در بسیاری از کاربردهای رایج این اصطلاح، مفهومی از جامعهی معاصر به مثابه جامعهی پستمدرن نیز لحاظ میشود، برای نمونه در آثار ژان فرانسوا لیوتار. از نظر اقتصادی، آنچه جامعهی پساصنعتی را مشخص میکند تغییر از اقتصاد تولید کالا به اقتصاد خدماتی است؛ و از نظر شغلی، رواج طبقهی حرفهای و فنی؛ و از نظر شیوهی تصمیمگیری و مدیریت، اشاعهی گستردهی «فنآوری اطلاعات».
بل خصوصاً در ظهور جامعهی پساصنعتی (Bell. 1974)، در تعریف «اصول محوری» جامعهی پساصنعتی به مرکزیت و اهمیت معرفت نظری به منزلهی شاهرگ حیاتی نوآوری و سیاستگذاری برای جامعه اشاره میکند. استدلال وی این است که تفاوت جامعهی پساصنعتی با جامعهی صنعتی به معنای کلاسیک آن همان اندازهای است که جامعهی صنعتی به معنی کلاسیک آن همان اندازهای است که جامعهی صنعتی با جامعهی کشاورزی پیشاصنعتی تفاوت داشت. این جامعه عمدتاً با تولید خدمات سروکار دارد تا با تولید کالا، و اکثریت نیروی کار را یقه سفیدها (کارمندان اداری) تشکیل میدهند و نه مشاغل یدی، و بسیاری از این یقه سفیدها، کارکنان حرفهای، مدیریتی و فنی هستند. طبقهی کارگر قدیمی در حال محو شدن است و همراه با آن بسیاری از ویژگیها و تضادهای جامعهی صنعتی نیز از میان میرود. صفبندیهای جدید براساس منزلت و مصرف جای صفبندیهای پیشن براساس کار و تولید را میگیرد. طبق استدلال بل و تورن، جامعهی پساصنعتی جامعهی بسیار تحصیل کردهای است؛ ایدهی مهم جامعهی معرفتی در همهی روایتهای گوناگون نظری دربارهی جامعه پساصنعتی نقش اصلی دارد. اگر جامعهی صنعتی بر محور دانش مادی و عملی میگردید، جامعهی پساصنعتی وابستگی بسیار بیشتری به دانش غیرمادی و نظری دارد که در دانشگاهها، مراکز پژوهشی و انواع جدید محیطهای کار پرورانده میشود. در جامعهی پساصنعتی نه فقط بسیاری از صنایع مختص به این جامعه همچون صنایع رایانهای شیمی و هوافضایی از معرفت نظری تغذیه میکنند بلکه بخش روزافزونی از منابع ملی این جامعه به پروراندن چنین معرفتی اختصاص مییابد و این امر با حمایت از آموزش عالی و فعالیتهای تحقیق و توسعه صورت میپذیرد. این چرخش کانون تأکید در افزایش اهمیت «طبقهی معرفتی» نیز منعکس میشود که متشکل از دانشمندان و حرفهایها و «نهادهای معرفتی» است.
کاملاً آشکار است که بحث جامعهی پساصنعتی در 20 سال گذشته [از دههی 1980] نشان دهندهی از سرگیری مبحث تغییرات کلان جامعهی مدرن در تفکر اجتماعی به شیوهای مهم و ریشهای است؛ کومار (Kumar, 1976, p. 441) و دیگران ادعا کردهاند که «نظریهپردازی دربارهی جامعه پساصنعتی، دستکم، نشان دهندهی بازگشت خجستهی یکی از اصول اصلی دورهی شکلگیری جامعهشناسی است، یعنی اینکه مطالعه دربارهی بودن و شدن پیوند تفکیکناپذیری با هم دارند.» ظهور جامعهی پساصنعتی در واقع موجب «جنگ واژگانی» بسیار خاصی شده است که سردرگمیها یا دستکم بصیرتهای مختلف را منعکس میسازد که با بررسی موضوع جامعهی پساصنعتی از دیدگاه طبقات جدید و تضادهای جدید همراه با آنها، به دست میآید. سه تعریف عمده را میتوان از هم تمیز داد. کارکنان یقیه سفید کسانی هستند که کارشان اکنون در اوضاع و شرایطی انجام میگیرد که به شرایط کارخانه شبیه است و الگوهای کاری بسیار ساختیافتهای دارد. کارکنان اداری کسانی هستند که همراه با افزایش نقش اتوماسیون و هوش مصنوعی در محیطهای تجاری و اجرایی، نیازمند دانش بالاتری برای کارکردن با چنین تجهیزاتی هستند؛ از این جهت این اصطلاح فقط شامل کسانی نمیشود که در محیطهای اداری کار میکنند. کارکنان اطلاعاتی / معرفتی، به عنوان یک اصطلاح، قالبهای خشک طبقهبندیهای آماری را پست سر میگذارد، ولی در کاربرد عملی آکنده از لحن خوشبینانهای است که غالباً مانع از درک بهتر تغییر ماهیت کار و ساختار سازمانها میشود.
تورن (Touranine, 1971) و بل کاملاً دربارهی اهمیت محوری دانشگاه و تحقیق و نقش «طبقهی معرفتی» برای کل دم و دستگاه مولد و مدیریت جامعهی جدید، با یکدیگر همداستان هستند. اما دربارهی نتایج قابل پیشبینی آن اختلاف نظر دارند. در حالیکه بل از نوید ادغام و یکپارچگی اجتماعی بیشتر و هماهنگی سیاسی و نهادی بالاتر سخن میگوید، تورن - که بیشتر گوش به زنگ ظرفیت و توان دستکاری و کنترل، و دلبستهی ایدههای ماه مه 1968 و گسترش جنبشهای اجتماعی در اروپاست - ژرفتر شدن تضاد میان کسانی (استادان و دانشجویان) را پیشبینی میکند که برپا دارندهی ارزشهای انسانگرایانهی آموزش لیبرال هستند، با نسل متفاوتی از همگنان آنها که دم و دستگاه تکنوکراتیک را میگردانند و سرسپردهی اهداف رشد اقتصادی هستند. از این جهت، مفهوم جامعهی پساصنعتی به طور گسترده مورد استفادهی متفکران اجتماعی دیگری نیز بوده است که روی ویژگیهای دیگری انگشت میگذارند، مثل، جستوجوی جوانان در پی دنیایی فراسوی مادهگرایی، یا خارج شدن طبقهی کارگر، در نتیجهی تغییر تکنولوژیکی، از نقش کارگزار تغییر در جامعهی مدرن، که مارکسیستها برای این طبقه قائل بودند.
هر چند جامعههای صنعتی و پساصنعتی فقط به واسطهی تغییرات بنیادی در ماهیت کار، فنآوری و طبقههای اجتماعی به هم مربوط نمیشوند، اما میتوان پنج حوزهی مسئلهبرانگیز را مشخص کرد که اصلیترین چالش همهی کنشگران اجتماعی این عرصه به حساب میآید؛ دانشمندان و تولیدکنندگان، متخصصان و کاربران اصول بهرهوری همگی با «معماری پیچیدگی» تغییرات بنیادی و اوضاع بیسابقهای روبهرو هستند که در ابزارهای نظری و روشهای متداول در جامعهی صنعتی نمیگنجند. این تغییرات و تازگیها در بطن همهی بحث و جدلهای نظری دربارهی جامعهی پساصنعتی، و این اواخر، جامعهی پستمدرن قرار داشته است.
(1) نمادهای خودسر
فنآوری اطلاعات و هوش مصنوعی امکان تدوین و صورتبندی دانش را به صورت روزافزون فراهم میسازند و به تدوین برنامهای کمک میکنند که میتواند به یک ماشین یا دستهای از ماشینها فرمان دهد. در نتیجه، هر قدر تعداد بیشتری از فعالیتها از پیش برنامهریزی شود و در فرایندهای پردازش اطلاعات جای گیرد، نیاز کمتری به نظام تصمیمگیری در همهی سطوح کار باقی میماند، چه در سطح تدوین و چه در سطح اجرای آن. علاوه بر این، کاربرد ماشینهای اطلاعات مستلزم افزایش نمادهای جدیدی است که نه تنها یادگیری آنها دشوار است بلکه نیازمند تلاش زیادی است تا بتوان به درستی آنها را به همان چیزهایی اطلاق کرد که بنا به قرارداد باید به آنها اطلاق شود. این مسئله از این واقعیت نشئت میگیرد که در زمان حاضر ما فقط نمادهای تازهای در اختیار داریم و نه زبان تازهای؛ چنین چیزی فقط در صورتی میتوانست پدید آید که ما به هنگام طراحی ماشینهای اطلاعاتی، الگوهای رفتاری جدید و فرهنگهای جمعی جدیدی را در نظر میگرفتیم. بنابراین، کار در جامعهی پساصنعتی، به رغم همهی ظرفیتها و امکانات تکنولوژیک آن، نوعی فعالیت دوشقی است، که یا واکنش به محرکها و یا کاربست قواعد اطلاعات است که از پیش در برنامهی اطلاعاتی درج شدهاند. در همهی سطوح قدرت، مسئولیت و یکپارچهسازی نظام کار، مدیران و تکنیسینها و کارکنان همهی وقت خود را صرف کنترل کار میکنند به نحوی که نقش تصمیمگیری رفتهرفته کمرنگتر میشود.(2) انتزاع و انزوا
فنآوری اطلاعات موجب میشود که اکثر عملیات و مصالح کار به شکل انتزاعی و «غیرمادی» درآید. بنابراین، نمادها، ارقام و زبانهایی با «ماهیت مختلف» عامل واسطهی مهمی میان کارکنان، کار، دانش پیشین و اجتماع کاری میشود. از این رو، در کنار تمایزهایی میان مقولههای شغلی، تفاوت در حقوق ماهیانه، منزلت کمپانیها، یا ترفیع شغلی وجود دارد، مرکز ثقل کار در حال انتقال به مجموعه کارکردهایی است که مستلزم فعالیت ذهنی شدید است، یعنی دانش واسطهی کار و زمینهی اجتماعی و سازمانی آن است. علاوه بر این، تصویر کلیشهوار فعالیت فکری خلاق و پردرآمد، از یک طرف، و کار تکراری و خسته کننده از طرف دیگر، اکنون جای خود را به تصویری میدهد که مخلوق دورگهی انقلاب اطلاعات است: به رغم منزلت شغلی و تفاوتهای فرهنگی، اکنون مجموعه وظایفی هست که با استانداردهای یکسانی مشخص میشود، از میانجی نمادی یکسانی استفاده میکند و احساس بیهویتی یکسانی را در ارتباط با فرایندهای هوشمند ماشین به وجود میآورد.(3) بازترکیب ناهمساز و ناخواستهی کار
قضیه فقط این نیست که ماشینها و روالهای کاری مستلزم درگیری ذهنی هستند، که بسته به پیچیدگی ماشینها و دانش و تجربهی متصدیان آنها تفاوت میکند، بلکه در جامعهی پساصنعتی مؤلفهی جدیدی نیز افزوده میشود: «بار سازمانی»، یعنی، مؤلفهای که به تأثیر متغیرهایی مربوط است که سازمان روابط اجتماعی و کار را در محل کار تعریف میکنند. در بطن شمار روزافزون فعالیتهای جامعهی پساصنعتی میتوانیم پردازش، وارسی و گاهی تحلیل دادههای نمادین و اطلاعات میانجی را ببینیم که نظامهای مبتنی بر اطلاعات آنها را تولید کردهاند. خط مرز میان مشاغل و فرهنگهای آنها در حال محو شدن است، و جای خود را به مجموعه فعالیتهای بسیار بیشتری میدهد که در آن کار تحت شرایط مشابه و با فرایندهایی انجام میگیرد که نوع و محتوا و منطق آنها یکسان است، و مهمتر از همه، در متن و زمینههای سازمانی مشابهی انجام میگیرد. اما این «بازترکیب کار» دستکم یک پیامد عمده به دنبال دارد: شرایط کار و وزن و اهمیت سازمان محو میشود - در حالی که انتزاعی بودن ذاتی شرایط نوین کار موجب تغییر حس روانی افراد نسبت به کار میشود. همراه با فنآوریهای اطلاعات واقعاً ممکن است کار از نو ترکیب تازهای پیدا کند، اما معنای فعالیتهای کاری برای افراد و برای سازمانها مبهمتر و دسترسیناپذیر میشود.(4) فشار معرفتی و ضرباهنگ پرشتاب
برخلاف عقیدهی رایج، این فرایند انتزاعی بودن و میانجی بودن نمادی کار «پیامد غیرمنتظره» ای نبوده، است بلکه از عناصر درونذاتی فنآوری اطلاعات است. تحول در تجربه، محتوا و قطعیت یک شغل مستقل از شیوهی درک، برنامهریزی و اجرای کارهای نوع پساصنعتی رخ میدهد. شاید واضحترین مثال را بتوان در سرعت دسترسی به اطلاعات و سرعت پردازش اطلاعات دید که امکان افزایش درخور توجه تعداد عملیات دید که امکان افزایش درخور توجه تعداد عملیات را فراهم ساخته و موجب شدت گرفتن ضرباهنگ کار شده است.(5) دگرگونیهای زندگی اجتماعی در محیط کار
جامعهی پساصنعتی تغییرات ژرفی در زندگی اجتماعی محیط کار به وجود آورده است که بر هویت افراد و گروهها تأثیر میگذارد. یکی از شالودههای بنیادی ایدئولوژی کار شاید دیگر چیزی جز اسطورهای توخالی نباشد: اجتماع و گروه کاری که برای ادارهی کارآمد جامعهی صنعتی ضرورت مطلق داشت، کمکم از شالودهی تکنولوژیک محیطهای کار برکنده میشود. شکل سازماندهی جمعی که از جامعهی صنعتی به ارث رسیده، و بر پایهی نیاز به جمعآوری مدیریت، ماشینها و کارکنان در یک مکان استوار بود، اکنون از بیخ و بن با امکان اتوماسیون به سازش رسیده است. پس اگر مثلاً دیگر لازم نباشد یا ممکن نباشد که کارکنان یکدیگر را در محل کار ملاقات کنند، یا دیگر هیچ کنترلی روی معانی عمیقتر کار فردی و جمعی نداشته باشند، چه اتفاقی در محل کار رخ میدهد؟ در چنین زمینهای مسائل جدید از اسطورههای نیک و بد اتوماسیون فاصله گرفته و بر این پرسش متمرکز شده که چگونه میتوان سازمان و کاری را طراحی و مدیریت کرد که در هر سه سطح مهم خود، فردی - شناختی، اجتماعی و مدیریتی، کاملاً انتزاعی شده است.اگر یکی از ویژگیهای اصلی فنآوریهای نوین، که مشخصهی جامعهی پساصنعتی است، همهگیری و انطباقپذیری آنهاست، پس کار «دفتری» شکل ساختاری غالب برای کار میشود. تغییر سریع فنآوری از کارهای مبتنی بر وساطت انسان - یا ماشین - به کارهای مبتنی بر وساطت رایانه، موجب تغییر در چگونگی سازگاری و انطباق کارکنان با محیط کار خاص خودشان میشود. دگرگونیهای جامعه و فرهنگ نیز با این تحولات تکنولوژیک همراه میشود و تغییر از جامعهی مبتنی بر صنعت و تولید کالاهای مادی به جامعهی مبتنی بر اقتصاد خدماتی را منعکس میکند.
تحت این شرایط جدید، مطالعهی جامعهی پساصنعتی به کاری بغرنج و چند رشتهای تبدیل میشود که رشتههای بسیار متفاوتی از مهندسی و علوم رایانه گرفته تا روانشناسی صنعتی، جامعهشناسی صنعتی و نیز از مطالعهی شرایط کار و ارزیابی فنآوری و علوم مدیریتی و اقتصاد و دانش سیستمها تا تاریخ اقتصادی و اجتماعی، علوم سیاسی و شاید رشتههای دیگر در آن سهم دارند. هدف از این مطالعات مهار کردن پیچیدگی است که مهمترین و آسیبپذیرترین عنصر جامعهی تحت سیطرهی کار به واسطهی رایانهها است.
پینوشت:
1. Guild Socialism، شکلی از سوسیالیسم که بر مبنای آن همهی صنایع بزرگ باید در مالکیت دولت و در کنترل اصناف باشد. - م.
2. William Morris (1834-1896)، شاعر، هنرمند، پیشهور و سوسیالیست انگلیسی. - م.
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}